آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره

آریان جون

آریان با نمک مامان

مامانی میگه آریان من چی داره؟؟؟؟ آریان میگه: ممک (نمک) الهی مامان فدای پسر بانمک خودش بشه.عشق من.نفس من.تموم لحظه هام پر شده از تو جیگرم. ****** بابایی میگه:نازتو بخورم و بعدش لپ آریان می کشه و میذاره تو دهنش. آریان هم لپ بابایی رو می کشه بعد دستشو میذاره تو دهنش و می گه:به به ******** آریان بی سر و صدا شده.مامانی میره دنبالش ببینه کجا داره چه خرابکاری میکنه.آریان یهو از تو اتاق میدوه و میاد بیرون.درحالیکه به شدت ذوق زده است و کارت ملی بابایی تو دستشه. عکس باباشو میاره به من نشون میده و با خوشحالی میگه: امیییییییید ( انگار چیز خیلی مهمی کشف کرده) ******** فرهنگ بعضی کلمات آریان: مائین : پایین و البته ب...
31 فروردين 1391

اولین جمله

امشب آریان جونم اولین جمله ی زندگیشو که فقط شامل فاعل و فعل بود رو گفت.که جمله مذکور این می باشد:   آب بده اولین جمله ای که پسرم تونست بگه هر چند خیلی کوتاه و خیلی معمولی اما برای من دنیایی از شیرینی بود و کلی خوشحال شدم. امروز تولد خواهرزاده عزیزم پریاجونه.دختر نازم امروز 4 ساله شد.امیدوارم روزهای خوب و زندگی شاد و سرشار از موفقیت داشته باشی نازنینم. پریا اولین بچه ای بود که با تمام وجودم دوستش داشتم.عاشقتم خاله. فردا شب هم خونه خاله زهرا دعوتیم.یه مهمونی کوچولو دارن.   ...
26 فروردين 1391

مئس

مامان قربون گل پسرش بشه.وقتی چیزی بهش میدیم و میخواد تشکر کنه میگه: مئس (=مرسی) درجانونی رو باز کرد و برا خودش یه تیکه نون برداشت.در جانونی رو بست و گفت: مئس (فکر کنم از جانونی تشکر کرد) وقتی بهش چیزی می گم و می گم باشه آریان؟ میگه : باششش دیروز غروب رفتیم لب رودخونه و به رودخونه نگاه می کرد و می گفت: دیا (=دریا) بعد هرکی رو که میدید می گفت آدا   آدا (=آقا) و صداشون میکرد.رفتیم بازار گفت پو (=پول) پو منم یه اسکناس دادم دستش حالا به زور می خواست به فروشنده ها پول بده.مردم هم می خندیدن.گفتم آریان مامانی باید اول خرید کنیم بعدا پول بدیم باشه؟ جیگرم هم گفت : باشششش .البته همیشه باشه ها رو فقط ب...
25 فروردين 1391

یک کلمه و چهار معنی

وقتی آریان میگه دایی میتونه چهار تا معنی داشته باشه: 1-دایی یعنی همون جناب آق دایی 2-دایی یعنی چایی 3-دایی یعنی بازی دالی 4-دایی یهنی پتو (از اونجایی که وقتی کوچیک تر بود همیشه موقع خواب با پتو باهاش دالی بازی می کردم الان پسری وقتی داره می خوابه میگه: دایی. یعنی پتو بده تنم) ...
22 فروردين 1391

گلهای قالی

منو آریان رفتیم حموم.حوله رو تنش کردم و خشکش کردم.تا اومدیم بیرون تلفن زنگ خورد.اریان هم داشت با گاوش بازی میکرد .پسرم احساس کرد گلهای قالی خشک شدن و بهشون آب داد. بنده هم در کمال آرامش فرش رو انداختم تو حیاط و به کمک پدرشوهرم شستیمش. از دیروز تا حالا که فرش جابجا کردم عضلات دستم گرفته و درد میکنه ...
22 فروردين 1391

امروزمون

صبح رفتیم خونه مادرجون.خاله مریم اومد و موهای گل پسر رو مثله همیشه با اعمال شاقه کوتاه کرد.جیگرم خوشکل بود خوشکل تر شده.قربونش برم امروز هوا خیلی گرم شد.غروب یه دست لباس تابستونی رو برای اریان افتتاح کردم. بعدازظهر رفتیم مراسم هفتم زندایی سادات و بعدش دوباره اومدیم خونشون.من و آریان طلا هم رفتیم تا برا پسرم بستنی یا به قول خودش بتنی خریدیم و قدم زنان تا یه پارک که نزدیک خونشون بود رفتیم.کلی سرسره بازی کردیم و بدو بدو.من که از نفس افتادم اینقدر دنبالش دوییدم.به پسری خیلی خوش گذشت. اینم یه عکس از طی کشیدن حیاط خونه دایی تو روزای گذشته: و اینجا هم یه روز که از مراسم ختم اومده بودیم خونه برای اینکه والاحضرت بیدار نشه مجب...
22 فروردين 1391

سلام

آریان تو ماشین بغل بابایی نشسته.دستشو میذاره رو بوق و بعدشم دست دیگش رو بلند می کنه و به همه سلام می کنه. اگرم بیاد بغل من هی می گه بابایی بوو بوو (بوق) بعد که بابا بوق میزنه اریان دست بلند میکنه و سلام میکنه ...
21 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد